یواشکی های من

خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم

 

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم

 

تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم

 

ولی هر  کجا که رفتم سرشکسته

 

بازگشتم تو را گرم دیدم و در سردترین

 

لحظات به سراغت آمدم ، اما..

 


تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و

 

توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:52 توسط بنده خدا| |

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:35 توسط بنده خدا| |

همه را صدا زدم جز خدا.....

هیچ کس جوابم را نداد جز خدا.....

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:19 توسط بنده خدا| |

در بی کران زندگی دو چیز افسونم میکند....

ابی اسمان را که میبینم و میدانم که نیست.....

و

خدا را که نمیبینم و میدانم که هست!!!

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:43 توسط بنده خدا| |

خدایا.....

من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری.....

من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری......

                                           

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:29 توسط بنده خدا| |

دوسه روزه که دلم بد جوری هواتو کرده

باز دوباره هوس گرمی نگاتو کرده.....

چند شبه که باز دوباره تو به خوابم نمیای

به سراغ این دل خونه خرابم نمیای

هر جمعه دارم من با خودم میگم که امروز تو میای

اما وقتی که دیگه غروب میشه دلم میدونه نمیای

هر غروب جمعه من با یه سبد یاس پر پر

میشینم منتظرت تا تو بیایی از سفر

ای من به فدای قامت رعناتو اون سبز قبات

بیا دل پیره دیگه بدون تو حالا این روزو شبا

تو بیا که توی دنیا قحطی مهر و عاطفه ست

واسه عاشقای دنیا عاشقی یه خاطرس

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:59 توسط بنده خدا| |


Power By: LoxBlog.Com